یـــــــــــــــــــادتــــــــــــــــــــــــــــ............
بــلــــه ... یـــــاد تــــو را می گویم
مثل چُرت صبحگاهی است!
هی با خودم میگویم
فقط پنج دقیقه دیگر ...
چـقـــــدر سخــــت اســـت،
کـه لبـــریـــز بـاشی از “ گـفـتـــــن ”
ولــی . . . در هـیـــــــچ ســویـــت محـــرمـی نبـاشد . . .
گاهی باید یک نفر دست به صورتت بزند و نقاب خنده ات را بیندازد ....
آن وقت در آغوشت بگیرد ، یک دل سیر گریه کنی ...
گریه ات که تمام شد ، در گوشت زمزمه کند :
دیوونه من باهاتم ، دیگه هیچوقت گریه نکن!