تلوزیون روشن است
سریال تولدی دیگر
اشکی که از چشام جاری شده و روی سینه ام حس میکنم
و میخندند که این فیلم است
و هیچکس نمیداند من او را شبیه چه کسی میبینم
و به چه می اندیشم
اینم آهنگی که هر لحظه گوش میدم
یادته
اگه یادت نیست اون وبلاگ رو ببین
برگ از درخت خسته می شه پاییز فقط یه بهانه است
البته
باورت بشود یا نه!
روزی میرسد
که دلت برای هیچکس به اندازه من
تنگ نخواهد شد
برای نگاه کردنم
بوسیدنم
خندیدنم
اذیت کردنم
برای تمامی لحظاتی که
در کنارم داشتی
روزی خواهد رسید
که در حسرت تکرار دوباره من
خواهی بود
میدانم روزی که نباشم
هیچکس هیچکس تکرار من نخواهد بود
چندی پیش فردی را دیدم در جهنم زندگی میکرد
هر راه را که بلد بودم رفتم تا او را نجات بدهم
نشد که نشد
گفتم کاری کنم ذجر نکشد
و عادت کند
بسازد
اما حال خودم گرفتار جهنمی شده ام که در پس هم صحبتی و محبت وی ایجاد شده است.
.
.
.
حال مانده ام آخر داستان چه می شود